بسم الله الرحمن الرحیم
شاید برای خیلی از ماها سوال باشه که مختار بودن انسان چه فایده ای داره؟ چرا انسان باید مختار باشه در حالی که اکثریت انسان ها دچار خسران مبین هستند ! اختیار چه سودی برای انسان دارد؟
پاسخ به این سوال:
هدف خداوند از خلقت انسان این است که استعداد های بالقوه ی انسان بالفعل گردد و در نهایت تمامی کمالات انسانی را کسب کند، (1)برای کسب این کمالات ضروری است که انسان با اختیار و انتخاب خود راهش را انتخاب کند. همانند بذری که در زمین کاشته می شود تا کمالات بالقوه بذر، بعد از مدتی بالفعل شود و به درختی تنومند و مثمر تبدیل شود.
بذر، بالقوه کمالات یک درخت را داراست منتهی اگر بخواهیم کمالات درخت را به دست بیاورد بایستی بذر را درون زمین قرار دهیم آبیاری کنیم، کود و برسانیم نور آفتاب بر آن بتابد، تا بذر به کمال خود یعنی درخت ثمرده برسد.
انسان هم در بدو خلت مادی همانند بذری است که بالقوه تمامی کمالات یک انسان کامل را داراست منتهی انسان برای بدست آوردن کمالات انسانی، باید بذر وجود خود را آبیاری کند، خود را در معرضِ آفتاب امامت و ولایت قرار دهد تا در اثر تابش نور ولایت، بذر وجودیاش رشد کرده و کمالات انسانی را بدست بیاورد.
لازمهی رسیدن به این نکتهی از کمال این است که انسان در انتخاب بین شرّ و خیر اختیار داشته باشد، در اثر مبارزه با هواهای نفسانی است که استعدادهای بالقوه ی انسان شکوفا گردیده و بالفعل میشود.
با نگاهی اجمالی به قرآن کریم اصولاً آمدن پیامبران و نزول کتابهای آسمانی، بیآنکه انسان مختار باشد، کاری بیهوده است. (2)
توضیح اینکه چرا نائل شدن به کمالات انسانی لازمه اش وجود اختیار است
آنچه موجب ارزش انسان میشود این است که کارهای وی گزینش یک راه از چند راه است. در درون انسان گرایشهای مختلفی وجود دارد که معمولاً در مقام عمل با هم تزاحم مییابند؛ شبیه نیروهای مختلفی که از جهات مختلف در یک جسم اثر میکنند؛ جاذبهای آن را به راست میکشاند و جاذبهی دیگر به چپ، مثل آهنی که بین دو آهنربا قرار گرفته باشد. در طبیعت وقتی بدین گونه، نیروها جهات مختلفی داشته باشند، آنچه در خارج تحقق مییابد برآیند نیروهاست؛ ولی در انسان این طور نیست که هر جاذبهای قویتر باشد خودبهخود تأثیر صددرصد در انسان بگذارد؛ مگر انسانهایی که نیروی اختیار و تصمیم را به کار نمیگیرند و تسلیم غرایز میشوند. انسانها نیرویی دارند که میتوانند در برابر جاذبههای قوی نیز مقاومت کنند و این گونه نیست که در مقابل کششهای طبیعی صرفاً حالت انفعالی داشته باشند و همین است که به کار انسان ارزش میبخشد.
پس آنچه ملاک ارزش افعال انسانی است، اختیار است. انسان نیرویی دارد که با آن میتواند از حالت انفعالی خارج شود و پا فراتر نهد و حاکم بر غرایز و جاذبههای مختلف گردد و خواستهای را فدای خواستة دیگر کند. و اینجاست که با همین ترجیحِ یکی بر دیگری، کار آدمی ارزش مییابد. چنین ارزشی تنها در مورد موجودی صدق میکند که دارای گرایشهای متضاد باشد؛
حال اگر موجوداتی تنها دارای یک نوع تمایل باشند ـ مثل فرشتگان که لذت آنان در عبادت خداست و اصولاً لذت شیطانی در آنان نیست ـ انتخاب هم برای آنها مطرح نیست؛ زیرا میل دیگری جز عبادت خدا ندارند. البته مجبور هم نیستند، اختیار دارند و به میل خود کاری را انجام میدهند؛ اما جز این میل، میل دیگری ندارند. به دیگر سخن مختارند ولی انتخابگر نیستند؛ پس تنها یک راه پیش رو دارند. اما انسان دارای خواستههای متضاد است و علاوه بر اینکه مختار است باید انتخاب هم بکند و این منشأ ارزش است.
در قرآن کریم آیاتی داریم که با صراحت بر اختیار انسان دلالت میکند:
قُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ؛(کهف:18/29)«بگو: حق از سوی پروردگار شماست، هر کس میخواهد ایمان بیاورد و هر کس میخواهد کافر گردد». (3)
حاصل کلام
وجود اختیار در انسان لازم و ضروری است چرا که انسان با صفت اختیار است که می تواند کمالات وجودی و بالقوه ی خود را شکوفا کرده و بالفعل کند؛ بدون اختیار، کسب این کمالات محال است، چنانکه بدون آبیاری بذر و کاشتن آن در خاک محال است این بذر به درخت تنومند و مُثمِر تبدیل گردد.
کلام آخر
سود آن تنها عاید خود انسان می شود، چون انسان است که با وجود اختیار می تواند به کمالات انسانی خود نائل آید. اما اینکه اکثر انسان ها دچار خسران مبن هستند از سوء اختیار خودشان هست اگر چه طبق فرمایش برخی از بزرگان بسیاری از انسان ها در نهایت اهل بهشت خواهند بود به جز آن دسته از افرادی معاندی که عالما و عامدا با خدا و رسولش در عناد بوده اند.
جهت مطالعه ر.ک: به بازگشت به سوی خدا ، تالیف استاد محمّد شجاعی و انسان شناسی تالیف آیت الله مصباح یزدی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. معارف قرآن، استاد مصباح یزدی، بخش «هدف چیست؟» و بخش «خلقت آسمانها و زمین»
2. یزدی، مصباح، انسان شناسی در قرآن ص10
3. همان ، ص 108-107